چاپ کردن این صفحه .
دوشنبه, 09 خرداد 1401 ساعت 11:55

وجه تسمیه شهر سنخواست

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

دکتر حسن ستایش

شهر سنخواست در گذشته روستایی از توابع جاجرم بوده که در سال 1383 در تقسیمات کشوری جدید همزمان با شکل گیری استان خراسان شمالی به شهر ارتقاء يافت.

از نظر جغرافيايي سنخواست از شمال به بخش شوقان ، از غرب و جنوب غرب به بخش مركزي شهرستان جاجرم ، از شرق به بخش مركزي شهرستان اسفراين و از جنوب به بخش جغتاي شهرستان سبزوار محدود می شود. این شهر با ارتفاع 963 متر از سطح دريا داراي طول جغرافيايي 56 درجه و85 دقيقه و عرض جغرافيايي 37 درجه و 9 دقيقه است که در 49 کیلومتری شمال شرقی شهر جاجرم قرار دارد.

در مورد وجه تسمیه سنخواست در کتاب فرهنگ نام شهرها و برخی آبادی های کهن ایران آمده است : سنخواست از دو جزء « سن» و «خواست» ترکیب شده است. جزء اول آن خلاصه شده واژه کهن اوستایی سَئن ( saen )است که همان مرغ فرخ بال است. مؤلف نهایتاًَ سنخواست را جایی می داند که منسوب به همان مرغ فرخ بال است( ص ۱۷۳) .

این وجه تسمیه جز برساخته ذهنی و خیالی نویسنده چیزی نیست. از این جعلیات ذهنی هزاران مورد می توان ارائه داد که هیچ کدام ارزش علمی و جاینام شناختی ندارند.

برخی معتقدند که در مسالک و ممالک (نسخه اصطخری) از روستایی به نام سیبداست یاد شده است که همان سنخواست است. در این کتاب آمده است: از گرگان تا « دینارژاری» یک مرحله و از آنجا تا «امرتلو» یک مرحله و از آنجا تا « اجغ» یک مرحله و از اجغ تا « سیبداست» یک مرحله و از سیبداست تا « اسپراین» یک مرحله ( ص ۱۵۰ ).

البته کتاب مسالک و ممالک دارای 18 نسخه متفاوت است که در نسخه موزه ایران باستان به صورت « سدابت « و در نسخه ایاصوفیا به صورت « سنداست» ذکر شده است. به نظر نگارنده هیچ یک از این الفاظ حتی سیبداست ربطی با واژه سنخواست ندارد. زیرا از نظر آواشناسی تاریخی فرایند تغییر سیبداست به سنخواست تابع هیچ قاعده آوایی نیست. بنابراین علیرغم اینکه مسافت یک مرحله در روزگار گذشته همان مسافت امروزین بین سنخواست و اسفراین است ولی سیبداست آن موقع سنخواست امروزی نبوده است و ظاهراً یا مانند بقیه آبادیهای اطراف اسفراین مانند دینارژاری، امروتلو و اجغ که در بالا ذکر شد از صحنه جغرافیای امروزی محو شده است و یا بعدها توسط اقوام و مردمان دیگر که ساکن آنجا شده اند تغییر نام پیدا کرده است.

برخی دیگر بر اين عقيده اند كه با توجه به متون تاريخي پیش از قرن پنجم ، واژه « آست» در كلمه سنخواست با « اسب » رابطه دارد ؛ یعنی « آست » همان « اسب » است . دلیلش عقيده و فولكلور مردم منطقه است كه می گویند در قله كوه بهار در سمت شمال غرب سنخواست اسبي همراه با سوار بر ديوار كوه به سنگ تبديل شده است که هنوز هم نوك قله این کوه را « كله اسب » مي گويند. اما این دو مفهوم هیچ ربطی به هم ندارند و کسانی که اندکی از دانش زبانشناسی برخوردار باشند می دانند تغییر آوایی واژه « اسب » به « آست » غیر ممکن است.

وجه تسمیه دیگر این است که واژه سنخواست از « سن » و « خاس» تشکیل شده است ، « سن » يك واژه عربي و به معني عَشَقه است ؛ همان گياهي كه بر درختان ديگر مي پيچد و از آنها بالا مي رود و در محل اتكا به درخت پايه ، ريشه فرعي مي سازد و مواد غذايي درخت را مي مكد . به همین دلیل گفته اند سن خاست به معني جاي برخاستن يا رشد عشقه و عشق و دوستي است.

در نقد این وجه تسمیه باید گفت که اولاََ شواهد تاریخی و جغرافیایی هرگز چنین پدیده ای را نشان نمی دهد .

ثانیاََ تحلیل فوق از یک اشتقاق همزمانی از واژه سنخاست نشئت گرفته است . گویی نامگذاری روی این آبادی و واژه سازی آن به تازگی اتفاق افتاده و این آبادی قدمت چندانی نداشته است که نام آن با اشتقاقی ساده و بدون تغییر باقی مانده است. در حالیکه کتب تاریخی بر قدمت دیرینه این شهر مهر تأیید می نهد . قطعاً به موازات تحولات بسیاری که در طول تاریخ بر سر این آبادی آمده است باید انتظار داشت که این واژه نیز مانند هر واژه کهن دیگر دستخوش تحولات آوایی و معنایی شده تا به صورت سن خاس به ما رسیده باشد . لذا این وجه نامگذاری چندان محققانه و قانع کننده به نظر نمی رسد.

برخی نیز « سن " را یک واژه ترکی به معنای «تو » می دانند یا به معنای سان لشكر می گیرند که جز ریشه شناسی عوامانه چیزی نیست.

در کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران (خراسان) این جاینام به صورت سنگ خواست ، سنگ خاش و سنگ خواش و سنخواس ضبط شده است و علی الظاهر بی ارتباط با کوهی به نام سنگ تراشان نیست که با ارتفاع 1248 متر در 25 کیلومتری شمال جاجرم قرار دارد ؛ ولی با واژه « سنگ » و پسوندهای «خواست» ، «خاش»، «خواش» و «خواس» هیچ وجه تسمیه ای نمی توان به دست داد که بتواند با قواعد زبانشناختی و واقعیتهای تاریخی و جغرافیایی این منطقه سازگار باشد.

اما در کتاب « نقاوه الآثار فی ذِکرِ الاخیار» که به تاریخ زندگانی شاه طهماسب اول تا یازدهمین سال شاه عباس می پردازد ، در صفحه ۴۱۰ ذیل عنوان « ذکر فتح قلعه حسن خاص و اسفراین و بیان کشته شدن بعضی از امرای بد اعتقاد خائن » آمده است: « خبر رسید عبدالمؤمن سلطان، بعد از اطلاع بر این قضیه و استماع این واقعه٬ جمعی کثیر از اوزبکان شریر را نامزد خرابی قلعه حسن خاص کرده مقرر داشته که بعد از قتل و غارت و خراب کردن قلعه به اتفاق، به اسفراین روند و در آنجا نیز آثار بیرحمی به ظهور رسانند ... عبدالمومن ...این نوبت نیز فرار برقرار اختیار کرده و عنان معاودت به صوب مشهد مقدس انعطاف داد و بعد انهزام او، تمام اوزبکانی که در هر محل و مقام بودند از اسفراین و جوین و جاجرم و جهان ارغیان و سایر محال ، به اقتفای سردار خود قدم در وادی هزیمت نهادند و مجموع قلاع و حصار آن حدود به تصرف جنود ظفر ورود آمده، از خطه دامغان تا بلده نیشابور بر هیچ دیار، اوزبک دیّار نماند».

همان طور که ملاحظه می شود شواهد جغرافیای تاریخی در این سند دلالت بر آبادی سنخواست دارد که در آن روزگار از آن به عنوان قلعه « حسن خاص» یاد شده است ؛ چنانکه ایزدخواست امروزی را در آن زمان « یزد خاص » می گفتند( عالم آرای شاه طهماسب ، ص 110).

در مورد معنای « خاص» در کتابهای دستورالکاتب(ص ۲۲۷) و اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی (ص۳۲) آمده است : از این کلمه اغلب آنچه را که مخصوص پادشاه و سلطان بوده اراده می کرده اند.

در حقیقت قلعه حسن خاص در دوره صفویه قلعه ای بوده است که معمولاً یک حاکم و خانواده‌اش برای خود اختصاص می داد که در ادبیات عرب به « حصن خاص » به معنای قلعه خصوصی تعبیر می شد. قلعه یک لغت عربی دخیل از فارسی است و در کتب مغازی به کار برده نشده بلکه به جای آن از مترادف آن « حصن» استفاده شده است.( گزارشنامه یا فقه اللغه اسامی امکنه صفحه ۱۹۵ ) . چنانکه قلعه و روستای تاریخی « حسن کیف» امروز که در ساحل رود دجله قرار دارد در دوران صفویه « حِصن کیفا » بوده است ( سازمان اداری حکومت صفوی ، ص 243 ) .

اما اصطلاح « حِصن خاص» عربی وقتی وارد زبان فارسی گردید در تداول عموم به « حسن خاص» تبدیل شد و بعدها همان طور که ذیلاً می آید تحت تأثیر فرایند آوایی« حذف هجای آغازین» هجای اول آن از بین رفت و تبدیل به « سن خاص» گردید که در روضه الصفای ناصری با همین رسم الخط آمده است.

در زبانشناسی طبق اصل اقتصاد زبانی و قانون کم کوشی، زبان به کوتاه و ساده شدن تمایل دارد. کم شدن طول یک کلمه می تواند هم طول مدت بیان و نگارش آن سازه زبانی را کاهش دهد و هم از مصرف انرژی بکاهد. بر این اساس در زبان فارسی قاعده ای به نام « حذف هجای آغازین» در اسامی وجود دارد؛ فرایندی که کمک می کند واژه از نظر هجاها سبک تر شود و امکان بیشتری برای چرخش در دهان داشته باشد. این فرایند بیشتر در دوره اسلامی در زبان فارسی ساری و جاری بوده است. از میان مثال هایی که برای خوانندگان این مقاله آشناتر است می توان به واژگان «همی» ، « هشاگرد» ، « اندر» ، «درودگر» ، «آناهید» و امرداد در فارسی میانه اشاره کرد که با حذف هجای نخستین در فارسی دری به » می» ، « شاگرد» ، « رودگر» ، « ناهید» و « مرداد» بدل شده است ( تحولات کلمات فارسی در دوره اسلامی، علی اشرف صادقی صفحات ۹ و ۱۰ ). سیر تطور حصن خاص به سن خاص نیز به همین منوال بوده است.

در کتب تاریخی متأخر مانند سفر دوم ناصرالدین شاه به خراسان نام این آبادی به صورت « سن خواس» نیز آمده است. اما در مرکز آمار ایران و سازمان ثبت اسناد کشور به صورت « سنخواست » ثبت و ضبط شده است که تعمیم نابجایی بر قیاس شاپور خواست ( خوزستان ) ارم خواست ( طبرستان ) و ایزد خواست ( آباده ) و شهر خواست ( شیراز )صورت گرفته است.

آخرین ویرایش در سه شنبه, 10 خرداد 1401 ساعت 08:49
Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn