زهی غیرت ملی به ترکان خراسان
دکتر حسن ستاِش
دیری است در رسانهها و شبکههای مجازی گروهی به نام «تورکان خراسان» کوس وحدت قومیت میزنند و همه ترکان کشور از جمله ترکان خراسان را به اتحاد علیه اقوام دگر فرا میخوانند. اینان عقده قومیت گشوده و لاف فضیلت میزنند و معتقدند به پیشانی باز آن را از پیشینیان دارند. بدین روی با دیگر اقوام چون تات و فارس و کرد این دیار بر سر برتری قومیت مری کنند و جدال؛ و ایشان را بهانه افکنند که به حریم ترکان ترکتازی کرده و با تمامت خواهی و ملکت جویی ستمشان روا میدارند.
اما من خود ترکم و دانم رسم ترکان را. قوم ترک قومی دلیر و با مروت است و هیچ تهمت تعصبی بر گردن این تهمتن نیفتد؛ چه نژادی و چه لسانی. آنان به هیچ قومی روی ستیز اندر نیارند. ترکان پارسی گوی در ادبیات پارسی, گوی از فلک بردهاند. اگر ترکان ایران فارس ستیز بودند, آهنگ بلند پارسی این قدر وسعت میدان نمییافت. عباس شاه اول هر سودایی در سر داشت ولی از بند غیرت قومی آزاد بود و بسی بلاد آباد کرد که ترک نشین نبودند. او با برگزیدن اصفهان به عنوان سریر حکومت خویش و تبدیل آن به نصف جهان خدمتی سترگ به ایرانیان کرد. ستارخانها و باقرخانها بودند که از حمیت مملکت و حمایت مشروطیت جان به خطر دادند؛ و علی الجمله، سراسر سیمای شکوهمند تاریخ ایران را غیرت ملی ترکان تصویر کردهاند و هیچ شک و تردیدی اندر آن نیست.
اما ترکان خراسان را این صفت جلیله ازلی است. اگرچه شعائر پدران و معارف اجداد،حیات و قدرت هر قوم را قوام دهد؛ اما خوی ترکان خراسان با مسامحت و مساهلت قرین است و این خوی نیک احرار است که با مشی پارهای از اقوام که با نبش قبر نیاکان خود در عصر حجر، از اعماق خروارها خاک برای خود نام و نشان میجویند ناسازگار است؛ چندانکه فرقه گرایی تند و آتشین به نام زهتابی،ترکان را زبدة نسل آریا و جم دانسته و قوم ماد و سومر و حتی دیوهای شاهنامه را ترک میخواند تا بدین وسیلت بحران هویتی که بر خویش مستولی دیده بود فرو نشاند.
به گواهی تاریخ،آباء و اسلاف ترکان ایران زمین ابتدا در خراسان رحل اقامت افکنده و دل در گروی این خاک نهادند و از اینجا بود که به آستان دگر کوچ کردند و بدینسان اختلاط بی نسق در فرهنگ و نژاد و زبان در میان اقوام پدید آمد؛ و این مقتضای ذات مناطق مهاجرپذیر است. آن روز که قوم ترک به ملک خراسان مهاجر بود،اکنون بهر اقوام دگر انصار است. این نشانه سماحت و هاضمه فراخ و بلند نظری ترکان فرخ نژاد است که بگذاشتند اقوام دگر در این خاک پای نهند و پای گیرند. آری شیرازه این کهن قوم را صدق و صفا بسته است. چرا که اقوام روزگار به اخلاق زندهاند.
در خراسان شمالی که جامع اقوام کهن ایران زمین است،به سبب پیوندها و تزویجهای قومی کثیری که در گذشته و اکنون میان این اقوام رخ داده،چندان تمدنها و فرهنگها در هم تنیدهاند که کس نتواند گفت که پیکرش از قوم و جانش از قوم و زبانش از قوم خاص است و چندان اقوام این دیار در هم ممزوج و مستحیل شدهاند که هیچ نشان عینی و فیزیولوژیک پیوستهای در نسلهای اقوام نیارست دید و حتی هیچ شجره نامهای تبارشناسی آنها را عیان نسازد. همه دانند بسا کسانند که آنان را هر دو قبیله ترک و کرمانج،زادة ارحام بود و تخمة اصلاب.
گفتم زکجایی،تسخر زد و گفت / نیمیم زترکستان نیمیم زفرغانه
در این جوامع که چند قوم مختلف با یکدگر همداستان اند،پدیدة چند فرهنگی و بالطبع تداخل فرهنگی رسم طبیعی است؛ و بدین سبب گویش و پوشش،منش،پویش و کنش آنها بر اثر مفاهمت و مؤانست اجتماعی و مراودت لسانی دیرین در هم آمیخته تا آنجا که توان گفت صبغه قومیت در آئینها و سلایق و احوال و اطوار زندگی آنها چندان قابل تمییز نیست. لذا چه جای سخن گفتن از رهزنی فرهنگی و مصادرة انواع جامه و خوراک،ساز و موسیقی و رقص،ورزش،هنر و صناعت اقوام از یکدگر؟
الحان موسیقار مقامی خراسان ریشه در هر قومی داشته باشد اکنون ریشه در رگهای همه اقوام این دیار دوانده است. موسیقی ترکی ما نیز چندان با نغمههای کرمانجی عجین شده است که راحت نتوان از یکدگر بازشناخت. فی المثل بسیاری از ترانههای ترکی را با مقام جعفرقلی ساز کردهاند و سرودههای کرمانجی بیشماری در مقام شاختایی. دیگر آنکه مغنیان ترک زبان جملگی به کردی نیز آواز میکنند و تکیه کلامها و تعبیرات کردی را چاشنی ترانههایشان؛ و از تکرار آنها باکشان نباشد. حتی پارهای از رامشگران مشهور ترک اساساً فقط به زبان کردی نغمه سرایی میکنند. از آن سوی،ترجیع بندهای ترکی کثیری همچون " فاطمه گلن جان" و " ظالم قیننه " قطعات رباعی لاینفک پارهای ترانههای کردی است و نغمه سرایان کرمانج در میان تحسینهای شورانگیز «ساغول برانگی وَحُرمت»،آنها را در ترانههای خود با افتخار تمام به آواز میآورند و آفتی برای فرهنگ خود نمیشمارند.
در این سرزمین،زبان نیز مایه ثبات و تمکین قومیت نیست. فی المثل بسا ترک کسبایر که به دهی کرد نشین رخت اقامت افکنده و لاجرم کردزبان شدهاند و بالعکس بسا کرد سملقانی به منطقه ترک نشین بار هجرت بسته و ترک زبان گشتهاند. یعنی در این دیار نه هر ترکی ترک نژاد است و بسا ترک نژاد که دیگر زبان است؛ و بیچاره اخلاف و اعقاب آنها،که بی خبر از این احوال،فردا بخواهند به دامان قومی چنگ برزنند و بر آن تخم اشکی بفشانند و دل خوش بدارند که متعلق به اویند.
ما ترکان خراسان فی نفسه تعلق خاطر قومی وحس نوستالژیک نسبت به اقوام ترک در بلاد دیگر هم نداریم. یعنی در سنتها و آئینهایمان نیز هیچ کشش و ربایش قومی نیست که ما را به هم برساند. فی المثل شنودن ترانههای آذری یا آناطولی خاطر هیچ پیر سالخوردة ما را بر نمیانگیزد چه رسد به پور خردسال. آنان از نوای دل انگیز قوشمه ما جز تحمل صوتی نامفهوم و حتی گوش خراش و ملال انگیز هیچ طرفی نمیبندند و ما نیز از نغمههای آنها چندان بوی خوش آشنایی نمیشنویم؛ مگر حظ موسیقایی که بر هر قوم دیگر نیز صادق است. البته آنان نیز با ادبیات ترکی این دیار که با گویش بجنوردی در آثار سراج اکبری و قاسم آبادی و دیگر سخنوران میتوان سراغ گرفت پاک بیگانهاند و هکذا ما با «تورکجه کولتوری!». ایضاً آنان از حلاوت موسیقی و شادی و شعف ناشی از دست افشانی و پایکوبی هنرمندان ما غوطه در حرمان میزنند. چون موسیقی خراسان شمالی برآیند الحان ترکان و چند قوم مختلف است. فی الواقع قومیت در اینجا نه در خون و نژاد بل اغلب در خاک ریشه دارد؛ خاک پاک خراسان.
خراسان شمالی غربت سرای ترکان نیست که در آرزوی قربت و وصال نیاکان خود به درد هجر گرفتار آمده باشند. این قوم نیکوتبارچون اقوام دگر مجبور به جلای وطن نشدهاند که خود را مرغ باغ ملکوت بدانند و در زندان خراسان محبوس. فی المثل هیچ مرد و زنی از اهالی ارکان و ایزمان و چناران و غلامان و گریوان و رختیان و درصوفیان و اسفیدان و دیگر اهالی ترک این دیار را از نیستان نبریدهاند که در فراقش ناله و نفیر سر دهند. هرگز آنان از اصل خود دور نماندهاند؛ بل اصل موطنشان همین سرزمین «نیستانه» است و خاک ترک نشین همچون پاقلعه و تازه قلعه و بازخانه و مملجه و بسیاری دیگر. و اگر قوم ترکی را در بلاد دیگر باز هوای وطنش آرزوست، باید روزگار وصل خویش را در این دیار بجوید. زیرا:
از خراسانم کشیدی تا بر یونانیان / تا درآمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی
در این دیار، ترک و ترکمن هم یک قوم نیستند. اگر چه از منظر زبانشناسی تاریخی،دو زبان ترکی و ترکمنی از یک ریشه روئیدهاند اما ترکان و ترکمانان دو نژاد متفاوتاند و بدین روی فخر نیاورند که هویتی یگانه دارند. اگر قرابتی هست به یمن اعتقاد به قرآن کریم و رسالت پیامبر گرامی اسلام و قرب جوارحریم حرمت یکدگر است نه جاذبه خویشاوندی و علقه قومیت. بدین روی،نمیتوان ترکان خراسان را با قوم مغول و تاتار و سایر اتراک به هم در دوخت و از آن جامهای ساخت به قامت ترکستان.
این چه وحدت قومی تواند داشت که یک همزبانم در جابلسا وان دگر در جابلقا،به ترکی تکلم کنند اما من زبانشان را درنیابم و فهم نکنم؟ تو گویی به زبان یأجوج و مأجوج با من سخن می گویند! فهم پرمرارت و مشقتبار دو همزبان هیچ دلی را نمیرباید تا اتحادی را برانگیزد. بدین روی،چیزی جز شباهت لفظی نام «ترک» که بر ما نهادهاند در نتوان یافت و همین وحدت نومینالیستی و اشتراک لفظ است که دائم رهزن است و راهی جز به ترکستان نبرد.
در جهان امروز کسی تمامت خواهی فرهنگی را بر نمیتابد. اکنون راسخ اصل و شامخ فرع هر جامعهای سه نهاد است: زبان مادری، زبان ملی و زبان بین المللی؛ و آموزش در جهان چند زبانگی در جوامع جهانی و سازمانهای بین المللی رسمیت تام گرفته است. علی الخصوص در این دیار هر کس از هر قومی دست کم دوزبانه است و بسیاری سه زبانه و گاه چند زبانه و در این میان، تداخل زبانی و فرهنگی فزون از حساب. فلذا چه جای تعصب زبانی؟
در باب تداخل زبانی تعریضی به یکی از مباحث زبانشناسی میکنم. وجود واژه یا واژههایی از یک مفهوم،لزوماً به معنای انتساب مصداق آن به گویشوران یک زبان نیست. واژههایی چون «یشماغ» و «قوشمه» اگرچه لفظشان ترکی است ولی مفهوم و مصداق آنها در زبانهای دیگر نیز هست که در الفاظ خاص خود تبلوردارند و منحصر به زبان یک قوم نیستند. یعنی در هر زبان قومی که لفظی بر پدیدهای گذر کند بدان معنا نیست که آن پدیده ملک طلق اهل آن زبان است و دیگران را از آن بهرهای نیست. وانگهی بسا واژگان که در اثر تداخل زبانی از یک زبان به زبان دیگر وام کنند و این طبیعت زبان است و امری اجتناب ناپذیر. قوم ستیزان این نکته را نشناختند که زبانها همه برای یکدگر وام ده و وام گزارند و نشاید چارق و سفرة بومی را بر سر هم کوفت و گفت که مالک اینها منم.
بدین روی، باید به صد زبان بانگ برآورد که ترکان این ولایت در هویت خود هیچگاه دچار بحران نشدهاند و از تصلب قومی و نژادی و حتی لسانی در این دیار خبری نیست. اینان نه رأی پانترکیسم دارند و نه سر سودای ترکستانیسم. آنان دغدغه خاک وطن دارند و ملیت. زهی غیرت ملی به ترکان خراسان.
ترکان خراسان آن قدر از سعه وجودی و ستبری سنت برخوردارند که حاجتی به میراث تراشی وکالبدشکافی نیاکان ندارند تا از سر رقابت و ستیز،پیشینة خود را به رخ دیگران برکشند که آری این منم از تبار نادر صاحبقران و بدین وسیلت هویت خود را فربه نمایند.
فرخ آن ترکی که استیزه نهد / اسبش اندر خندق آتش جهد
فلذا،ای همزبانان،زبان را از تیغ رانی باز دارید و عنان را کشیدهتر. لشکر خشم و آز را بشکنید و عهدی و بیعتی ملی تازه سازید. اگر بایست رخ به وحدت نهادن؛ و دشمن افسونگر را سر کوفتن؛ پس از میان بردارید اختلاف کرمانج و عرب و ترک و عجم را. چنانکه مولانا گوید:
ای بسا هندو و ترک همزبان / ای بسا دو ترک چون بیگانگان.
پس زبان همدمی خود دیگر است / همدلی از همزبانی خوشتر است.
ترکان نه رسم شووینیسم دارند و نه دین شامانیسم؛ بل تسلیم اسلام کنند. در اسلام موهبت زبان و قومیت بهر تمییز هویت و شناخت یکدگر است و حرام است که کسی با قومیت خویش برتری از اقوام جوید و فخر بر اقران کند. چنانکه خداوند تبارک و تعالی فرموده: ان اکرمکم عندالله اتقیکم؛ گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگرترین شماست.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.